خس

پربیننده ترین مطالب

الحمدلله علی ما هدانا...

سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۵ ق.ظ


می گویند بهشتی ها بعد از اینکه از پل صراط رد می شوند، یک الحمدلله می گویند که  لذتش، غایت همه ی خوشی های عالم است.

به گمانم حس آن لحظه از جنس همین حس خوب عید فطر است؛ البته که هزاران برابر بیشتر...

 

  • فاطمه فاطمی

و جادلهم بالتی هی احسن...

دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۷ ق.ظ


"باشه تو راست میگی" گاهی بزرگ ترین دشنام دنیاست که آوار می شود روی تمام حرف های منطقی ات...

 

پ.ن: عجیب قاعده ی دشواری ست این " مرنج و مرنجان". مرنج از مرنجان سخت تر...

  • فاطمه فاطمی

حاج آقا مجتبی

پنجشنبه, ۲۶ تیر ۱۳۹۳، ۰۵:۳۲ ب.ظ

 

خبر فوت حاج آقا مجتبی را من به پدرم گفتم. وقتی دویده بودم توی پذیرایی تا تلویزیون را روشن کنم به این امید که هنوز شبکه خبر چیزی نگفته و اخبار سایت ها کذب محض است.

خبر فوت حاج آقا مجتبی را من برای اولین بار به پدرم گفتم. قبل از اینکه زیرنویس لعنتی شبکه خبر جلوی چشم هایمان رژه برود.

پدرم که از تعجب همین طور ایستاده بود، پرسید "کدام حاج آقا مجتبی؟"

و من آن لحظه به جای جواب، با تمام وجود آرزو کردم کاش ما هزاران حاج آقا مجتبی می شناختیم. کاش این ها یک حاج آقا مجتبی دیگر را بگویند.

همین طور داشتم بین هق هق گریه کاش ها را مرور می کردم. درست مثل پدرم که لابد او هم داشت همین ها را در ذهنش آرزو می کرد.

اما یک دفعه یادش افتاد که ما یک حاج آقا مجتبی بیشتر نداریم. یک حاج آقا مجتبی بیشتر نداشتیم...

پدر هم شروع کرد به گریه کردن.

حاج آقا مجتبی

 

پ.ن: این روزها چه سخت می گذرد برای مایی که شب های قدر مسیری جز بازار تهران نمی شناختیم.

  • فاطمه فاطمی

غزه

سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۹:۰۶ ب.ظ

من حتی نمی توانم تصاویرش را از تلویزیون مرور کنم و تو با همه ی کوچکی ات در دل خود حادثه ای.

من این جا برایت اشک می ریزم و تو زیر بار این همه اندوه حتی توان گریه نداری.

عزیز کوچکم،

تو در چنگال این خبیث ترین موجود تاریخ اسیری و من جز دعا هیچ کاری برایت نمی توانم انجام دهم.

پس دعا می کنم این آخرین نفس های این دیو بی رحم باشد؛ دعا می کنم هرچه زودتر بمیرد.

دعا می کنم دست نوازش امام مهربانمان را بر سرت ببینی؛ دعا میکنم دوباره خوشحال باشی.

گریه و دعا تنها سلاح من است.

 

  • فاطمه فاطمی

بهشت

يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۰۶ ق.ظ

پا گذاشتن به بهشت برای من یک توهم یا خیال نیست که بخواهم چشم هایم را ببندم و آن را در ذهن تصور کنم. همین که چادرم را سر کنم و از خانه بیرون بیایم، بهشت فقط چهار ایستگاه اتوبوس با من فاصله دارد.

پا که داخل حرم می گذارم بوی بهشت می زند زیر بینی ام؛ تمام فاصله ی بین صحن ها را توی آسمان راه میروم شاید هم این بال های ملائک است که فاصله ی بین پاهایم و زمین را پر کرده است. آخر می شود نوازش بال های فرشته ها را احساس کرد.

ضریح را که می بینم، چشمه های اشک از چشمانم جاری می شود. به یقین اشک هم از چشمه های بهشت است.

 السلام علیک یا سیدالکریم...

 

حرم سیدالکریم

 

پ.ن: من بهشت های دیگری را در این شهر می شناسم مثل حسینیه امام خمینی، مثل درکه، مثل منبر حاج آقا پناهیان مثل...

مگر هرجایی که حالت خوب باشد، آنجا بهشت نیست؟

  • فاطمه فاطمی