خس

پربیننده ترین مطالب

تازه یاد گرفته صدایم کند ماما

دوشنبه, ۱۷ آذر ۱۳۹۹، ۱۱:۴۵ ب.ظ

از وقتی دخترک چشم گردالی به آغوشمان آمده، احساس میکنم مادرم را خیلی خیلی بیشتر دوست دارم...

         او هم همین قدر را مرا دوست داشته است...

  • فاطمه فاطمی

تازه نزدیک بود از ایستگاه هم جا بمانم!

شنبه, ۲۵ دی ۱۳۹۵، ۰۹:۴۷ ب.ظ

امروز نزدیک بود تصادف کنم. راننده درست پیش پایم زد روی ترمز؛ بعد سرش را از پنجره بیرون نیاورد و رو به من داد نکشید: "مگه عاشقی؟!"

اما خودم که میدانستم...

  • فاطمه فاطمی

پرچم

سه شنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۵، ۰۱:۲۳ ق.ظ

پرچم که رفت بالای گنبد، غصه تمام قلبم را گرفت؛ اشک شد و همینجور بارید.

روی پرچم نوشته بود "السلام علیک یا ابالقاسم ابن السبط المنتجب المجتبی". مجتبایش را ولی بزرگ تر نوشته بود؛ اصلا فقط مجتبایش معلوم بود و دل من را برد پی حسرت گنبدی که نیست و غربتی که سنگینی اش تمام مدینه را گرفته است...

  • فاطمه فاطمی

جای خالی

سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۲ ب.ظ

انگار همین دیشب بود که همگی خانه ی آقاجون جمع شده بودیم و انار می خوردیم و خواهرم با شوق غزل های حافظ را می خواند. انگار همین دیشب بود که زن دایی، سرحال سرحال نشسته بود کنار دایی و هردو به خواهرم گوش می دادند که داشت تعبیر فالشان را می گفت. غزلش یادم نیست ولی یادم است که خواهرم رو به دایی می گفت: دنیا حسابی برایتان سخت گرفته است، خیلی سخت و خیلی سخت؛ و ما همگی خیلی بی خیال و خیلی خوشحال بودیم و تخمه می شکستیم.

اصلا انگار نه انگار که یک سال گذشته و انگار نه انگار که زن دایی دیگر نیست و شب یلدای امسال حتما خیلی غم انگیز خواهد بود...

  • فاطمه فاطمی

سوی دیار عاشقان

چهارشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۵، ۰۹:۲۶ ب.ظ
من جبهه نبوده ام ولی می گویم حال و هوای این شب های مسجد محل، عینا شبیه شب های بعد از عملیات است؛ عده ی کثیری رفته اند و جامانده ها هم دارند حسرت نرفتن شان و غصه ی بی لیاقتی شان را می خورند...
  • فاطمه فاطمی

بی غمی

پنجشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۵، ۰۸:۵۲ ب.ظ
رفته ام کتاب فروشی.
می پرسم "آه" دارید؟! جواب می دهد نه!
می پرسم "درد" دارید؟! باز هم می گوید نه!
می گویم انشالله ناله و زاری و افسوس و فغان هم نداشته باشید...

پ.ن: کتاب "آه" از یاسین حجازی و کتاب "درد" از صادق کرمیار.
  • فاطمه فاطمی