خس

پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

غریبی

جمعه, ۲۵ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۴۸ ب.ظ

بچه وقتی حق بچگی اش را تمام کرده که غریبی کند؛ بغل هر آشنای دور و نزدیکی بزند زیر گریه. آخر وقتی از دست اذیت غریبه ای می آید پیش تو، چندان ذوق کردنی نیست. ولی وقتی از بغل کسی که دارد تمام تلاشش را می کند که او را بخنداند، باز هم به تو پناه می آورد، آن موقع است که نهایت کیف دنیا را می بری...


پ.ن: "تَعَرَّفْ إلَى اللّهِ فِی الرَّخاءِ..."

  • فاطمه فاطمی

بچه ها و من

سه شنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۳۰ ب.ظ

محمدصادق به من میگفت خاله فامنه.

موسی خیلی زود صحبت کرد. آن اوایلش به من میگفت افتاده(!).
محمدحسن تا سه سالگی حرف نمی زد. یعنی یا کلا چیزی نگفت یا اینکه بعدش همه چیز را درست گفت.
عباس هم که تا همین چند وقت پیش به من می گفت خاله خاطمه.
هدی ولی فعلا فقط به من می خندد.
  • فاطمه فاطمی

خون شهید هدر نمی رود

جمعه, ۱۸ دی ۱۳۹۴، ۰۱:۲۰ ب.ظ

شهدا بعد از لحظه ی شهادتشان انگار می شوند رزمندگانی که دیگر تیر و ترکش و آسیب دشمن رویشان کارگر نیست. بعد می زنند به دل دشمن و تا ابد از آن ها تلفات می گیرند...

  • فاطمه فاطمی

و کثره عدونا

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ب.ظ

همین روزها شیخ نمر برمی گردد و می شود والی حجاز؛ زاریا می شود مرکز رهبری شیخ زکزاکی بر آفریقا.

همین روزها بغض های ما لبخند می شود و خنده های تهوع آور آن ها گریه.

او همین روزها می رسد؛ ظهور نزدیک است...

  • فاطمه فاطمی

فَإِنِّی نَسِیتُ...

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۲۴ ب.ظ
آن شب از وحشت مرگ خوابم نمی برد. فکر می کردم چشم هایم را که ببندم دیگر هیچ وقت بیدار نمی شوم. ولی از بعد از ظهرش، از توی خود دانشگاه و بعد توی بیمارستان و بعد توی خانه آن قدر گریه کرده بودم که دیگر نمی توانستم چشم هایم را باز نگه دارم.
یادم نیست آن شب چه خوابی دیدم ولی صبح که بیدار شدم، همچنان از وحشت بدنم کرخت بود. اولین کار با دست های باندپیچی شده ام صورتم را لمس کردم که ببینم هنوز زنده ام یا نه...

پ.ن: اگر آن روز توی آزمایشگاه فیزیک مرده بودم، هنوز چهلمم نشده بود؛ ولی الان آن قدر با خیال آسوده نشسته ام اینجا که انگار قرار نیست هیچ وقت بمیرم...
  • فاطمه فاطمی