خس

پربیننده ترین مطالب

۳ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

صدا

يكشنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۳ ب.ظ
بعضی صداها توی ذهن آدم می مانند. می توانی چشم هایت را ببندی و واقعا دوباره بشنویشان. بدون کوچکترین تغییری. انگار که همین حالا دارد پخش می شود. مثل بعضی موسیقی ها که صدای خواننده توی مغزت ثبت شده و هرکار می کنی نمی توانی متن آهنگ را جور متفاوتی از مدل اجرای خواننده تصور کنی. 
من دعای قرآن سرگرفتن را فقط با لحن حاج آقا مجتبی بلدم. هرجور دیگری بخوانند قاطی می کنم. انگار که "خیلی التماس دعا دارم" و به دنبالش صدای گریه ی قشنگشان هم جزیی از دعاست.
شب های قدر هرجا برویم، موقع قرآن سرگرفتن چشم هایم را میبندم و واقعا صدای حاج آقا مجتبی را دوباره می شنوم. جماعت هرجور دوست دارند ذکر را میگویند اما من صبر می کنم تا حاج آقا مجتبی بگوید و بعد مثل همیشه پشت سرش تکرار کنم. اللهم بحق هذا القرآن... لحن دعای جماعت فرق دارد اما صدای خواهرم هم می آید که دارد پشت سر حاج آقا مجتبی تکرار می کند. و بحق من ارسلته به... انگار مامان هم حواسش پی بلنگوی مسجد نیست و او هم دارد صدای حاج آقا مجتبی را می شنود. و بحق کل مومن مدحته فیه... بابا بعد توی ماشین تعریف کرد که او هم دعا را فقط با لحن حاج آقا مجتبی زیر لب تکرار می کرده. و بحقک علیهم فلا احد اعرف بحقک منک... 

بک یا الله...
  • فاطمه فاطمی

نمره

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۲۷ ب.ظ

ما داشتیم پروژه مان را به استاد تحویل می دادیم که دانشجوی سال بالایی آمد توی اتاق و حسابی با استاد گرم گرفت. حتم کردیم جزو بچه های زرنگ کلاس است که اینجور صمیمی با استاد صحبت می کند. دکتر اما می دانست برای چه آمده است! اسمش را پرسید و برگه ی امتحان را تحویلش داد. دانشجوی سال بالایی عزیز نگاهی به برگه و نمره اش انداخت و با تردید پرسید: استاد امتحان از ده نمره بوده؟! استاد هم لبخند ملایمی تحویلش داد و گفت: از پنجاه نمره! :/

  • فاطمه فاطمی

هدی

سه شنبه, ۲ تیر ۱۳۹۴، ۱۲:۲۲ ق.ظ

تو دختری...

می شود لباس های دخترانه ای که من را جلوی ویترین مغازه ها میخکوب می کرد را حالا تنت کنیم. بعد خودت و لباس هایت را محکم بگیرم توی بغلم. محکم محکم...

تصمیم دارم تمام نوزادی ات را بغل کنم. آخر حیفِ لحظه هایی که توی آغوشمان نباشی. حیف لذتی که این لحظه ها از دست بدهند.

بعدها بزرگ تر که شدی، میمانم مردد که لذت بغل کردنت بیشتر است یا لذت نگاه کردن تاتی تاتی راه رفتن هایت؟! می گذارمت زمین. با دامن کوتاه پرچینت شروع می کنی به قل خوردن. طاقت نمی آورم. دوباره بغلت می کنم...

ما دختریم...

دنیای پر از ماشین و فوتبال پسرها مال خودشان. ما دنیای پر از عروسک خودمان را داریم. حالا که من خاله ی تو هستم، تمام بازی هایمان یک خاله بازی حسابی ست... 

پ.ن: هدی هنوز به دنیا نیامده ولی من او را از محمدصادق و محمدحسن و موسی و عباس بیشتر دوست دارم. تبعیض قائل نشدن بین بچه ها، در مورد خاله ها که جایی وارد نشده است؟!

  • فاطمه فاطمی