نوفل لوشاتو
دقیقه هشتاد و هشت، صفر-صفر مساوی. تا همین حالایش هم حسابی دیر شده است. از جلوی تلویزیون بلند می شوم که زودتر حاضر شوم. بابا اگرچه دیشب گفت که فردا می آید تا تجمعِ جلوی سفارت فرانسه را با هم برویم، اما از صبح بیرون بوده و حسابی خسته است. می پرسم شما نمی آیید؟! می گوید نه. بعد ادامه می دهد البته اگر ایران ببرد من هم می آیم! می خندیم.
می روم توی اتاق لباس هایم را بپوشم. یک دفعه بابا داد می کشد "گلللل، حرفیه که زدم، زود حاضر شو بریم...!"
تا توی خود مترو داشتیم با بابا می خندیدیم...
پ.ن: جمعیت یکصدا شعار می دهد "وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد" صدا می رسد به نفرهای عقبی و بلندتر هم می شود. "وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد" فکر میکنم به جهاد؛ فکر میکنم به این همه صحبت آقا از جنگ نرم؛ فکر میکنم به عبارت سرباز جوان جنگ نرم؛ فکر میکنم به أین عمار؛ فکر میکنم به اینکه مگر حکم جهاد را چگونه می دهند؟! فکر میکنم به ارتش دنیا که به این آسانی تا توهین به پیامبر می رسد؛ فکر میکنم به خودم که همچنان منتظر حکم جهاد نشسته ام...
- ۹۳/۱۰/۲۹