جای خالی
سه شنبه, ۳۰ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۳۲ ب.ظ
انگار همین دیشب بود که همگی خانه ی آقاجون جمع شده بودیم و انار می خوردیم و خواهرم با شوق غزل های حافظ را می خواند. انگار همین دیشب بود که زن دایی، سرحال سرحال نشسته بود کنار دایی و هردو به خواهرم گوش می دادند که داشت تعبیر فالشان را می گفت. غزلش یادم نیست ولی یادم است که خواهرم رو به دایی می گفت: دنیا حسابی برایتان سخت گرفته است، خیلی سخت و خیلی سخت؛ و ما همگی خیلی بی خیال و خیلی خوشحال بودیم و تخمه می شکستیم.
اصلا انگار نه انگار که یک سال گذشته و انگار نه انگار که زن دایی دیگر نیست و شب یلدای امسال حتما خیلی غم انگیز خواهد بود...
- ۹۵/۰۹/۳۰
:'((