حاج آقا مجتبی
خبر فوت حاج آقا مجتبی را من به پدرم گفتم. وقتی دویده بودم توی پذیرایی تا تلویزیون را روشن کنم به این امید که هنوز شبکه خبر چیزی نگفته و اخبار سایت ها کذب محض است.
خبر فوت حاج آقا مجتبی را من برای اولین بار به پدرم گفتم. قبل از اینکه زیرنویس لعنتی شبکه خبر جلوی چشم هایمان رژه برود.
پدرم که از تعجب همین طور ایستاده بود، پرسید "کدام حاج آقا مجتبی؟"
و من آن لحظه به جای جواب، با تمام وجود آرزو کردم کاش ما هزاران حاج آقا مجتبی می شناختیم. کاش این ها یک حاج آقا مجتبی دیگر را بگویند.
همین طور داشتم بین هق هق گریه کاش ها را مرور می کردم. درست مثل پدرم که لابد او هم داشت همین ها را در ذهنش آرزو می کرد.
اما یک دفعه یادش افتاد که ما یک حاج آقا مجتبی بیشتر نداریم. یک حاج آقا مجتبی بیشتر نداشتیم...
پدر هم شروع کرد به گریه کردن.
پ.ن: این روزها چه سخت می گذرد برای مایی که شب های قدر مسیری جز بازار تهران نمی شناختیم.