ما داشتیم پروژه مان را به استاد تحویل می دادیم که دانشجوی سال بالایی آمد توی اتاق و حسابی با استاد گرم گرفت. حتم کردیم جزو بچه های زرنگ کلاس است که اینجور صمیمی با استاد صحبت می کند. دکتر اما می دانست برای چه آمده است! اسمش را پرسید و برگه ی امتحان را تحویلش داد. دانشجوی سال بالایی عزیز نگاهی به برگه و نمره اش انداخت و با تردید پرسید: استاد امتحان از ده نمره بوده؟! استاد هم لبخند ملایمی تحویلش داد و گفت: از پنجاه نمره! :/
تو دختری...
می شود لباس های دخترانه ای که من را جلوی ویترین مغازه ها میخکوب می کرد را حالا تنت کنیم. بعد خودت و لباس هایت را محکم بگیرم توی بغلم. محکم محکم...
تصمیم دارم تمام نوزادی ات را بغل کنم. آخر حیفِ لحظه هایی که توی آغوشمان نباشی. حیف لذتی که این لحظه ها از دست بدهند.
بعدها بزرگ تر که شدی، میمانم مردد که لذت بغل کردنت بیشتر است یا لذت نگاه کردن تاتی تاتی راه رفتن هایت؟! می گذارمت زمین. با دامن کوتاه پرچینت شروع می کنی به قل خوردن. طاقت نمی آورم. دوباره بغلت می کنم...
ما دختریم...
دنیای پر از ماشین و فوتبال پسرها مال خودشان. ما دنیای پر از عروسک خودمان را داریم. حالا که من خاله ی تو هستم، تمام بازی هایمان یک خاله بازی حسابی ست...
پ.ن: هدی هنوز به دنیا نیامده ولی من او را از محمدصادق و محمدحسن و موسی و عباس بیشتر دوست دارم. تبعیض قائل نشدن بین بچه ها، در مورد خاله ها که جایی وارد نشده است؟!