زیارت
نشسته ام روبه روی پنجره فولاد. نگاهم مدام بین سطرهای کتاب مفاتیح و گنبد طلایی در تردد است.
قصد خواندن زیارت عشورا را که می کنم، عطر کربلا می پیچد توی حرم. نفس عمیق می کشم. ریه هایم پر می شود از عطر خوب تربت، از حس ناب زیارت...
دلم پرواز می کند سوی بین الحرمین. دلم زودتر از خودم کربلایی می شود...
پ.ن: برات کربلا را مدیون امام رضا هستم. در عرض پنج ماه یک بار ایستادم رو به روی پنجره فولاد و دعا کردم؛ باردیگر ایستادم رو به رویش و تشکر کردم...