ساعت چنده؟!
تو که می آیی خانه مان، زمان جور دیگری می گذرد. جور شادتری با بپر بپر بیشتر.
من بی خیالِ عقربه هایی که جلو چشممان روی دیوار چرخ می خورند، مدام از تو ساعت می پرسم و بعد هربار ذوق می کنم که هنوز "بیست دقیقه به ربع" است و تو همچنان کودکی...
پ.ن: تبدیل خاخا به خاله دردناک بود. تبدیل خاله خاطمه به خاله فاطمه دردناک تر. بزرگ شدن بچه ها غم انگیز است. پیر شدن خودم را هم که اضافه می کنم غم انگیزتر...