خس

پربیننده ترین مطالب

57 روز مانده تا اربعین

شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۰۰ ب.ظ
گاهی هم خیلی نباید به حرف دکترها اهمیت داد؛ من که برای پیاده روی اربعین ثبت نام کردم.
اتفاقا به نظرم هرچه ضعیف تر باشی، هرچه در طول راه بیشتر خسته شوی، هرچه پاهایت بیشتر تاول بزند و هرچه خمیده تر شوی، داری روضه ی مکشوف تری را برای خودت روایت می کنی...
تازه من که در لحظه لحظه ی این مسیر، سایه پدر همراهم است...

پ.ن: السلام علیک یا رقیه
  • فاطمه فاطمی

سرطان لعنتی

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۵۲ ق.ظ

بغلش کردم. او گریه می کرد من هم بیشتر.

می گفت مادرم همه چیزم بود؛ می گفت خیلی تنها شدم؛ می گفت برای من خیلی زود بود؛ می گفت حالا بدون مادرم چه کار کنم؟!...

من ولی حرفی برای دلداری دادن نداشتم. فقط بغلش کرده بودم و گریه می کردم؛ شاید از خودش هم بلندتر.

  • فاطمه فاطمی

شفا

پنجشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۱۰ ق.ظ
فاطمه ی دو سه ساله چند وقتیست که حسابی مریض است. هرروز حالش بدتر و بدتر شده است. حالا آنقدر بی حال است که همه قطع امید کرده اند.
باباجون نگاهی به دخترش که بی حرکت وسط اتاق خوابیده می اندازد و از خانه می زند بیرون. می رود حرم. داخل هم نمی شود. همان جا توی صحن، روبه روی ضریح می ایستد. می گوید یا سیدالکریم اگر دخترم خوب نشود دیگر پایم را اینجا نمی گذارم.
برمی گردد و بی خداحافظی می رود.
نزدیک خانه که می رسد می بیند همه جا ساکت است. حتم می کند بچه مرده و همه رفته اند بهشت زهرا خاکش کنند. به آرامی و با ترس در را باز می کند. فاطمه را می بیند که نشسته وسط اتاق و می خندد و غذای مامان جون را با اشتها می خورد.
همانجا در را نبسته برمی گردد حرم...
 
پ.ن: باباجون، دوباره حال دخترت خوب نیست. عجیب که اسم من هم مثل اسم عمه، فاطمه است. باید بیایم پیشتان دردهایم را بگویم. غصه روی قلبم حسابی سنگینی می کند. کاش شفای من را هم بگیرید. باید بیایم پیشتان. همین فردا می آیم بهشت زهرا...
  • فاطمه فاطمی

خاله ها از پشت شبیه هم اند

سه شنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۵، ۰۵:۴۲ ق.ظ
بعد از پایان مراسم شب قدر که همگی داشتیم به طرف درهای خروجی حرکت می کردیم، پسرک از پشت آمد چادر من را گرفت تکان تکانش داد و پرسید تو خاله محبوبه ای؟! برگشتم نگاهش کردم. با خنده گفتم نه عزیزم، من خاله فاطمه ام!
  • فاطمه فاطمی

سفر خوشگذرانی!

جمعه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۳۷ ب.ظ

چادر مسافرتیشان را روی چمن های حرم امام برپا کرده بودند. دوتا دختر بودند که از قیافه هایشان معلوم بود از شهرستان آمده اند. بساط دود و دمشان هم برپا بود. جمعیت عزادار را نگاه می کردند و قلیان دود می کردند. 

پدرم که دیدشان تاب نیاورد. پدرم بعضی وقت ها سید جوشان می شود؛ امروز هم از همان موقع ها بود. به چند نفر که از روبه رو می آمدند شاکی شد که چرا چیزی بهشان نمی گویید؟! بعد همگی رفتند و چیزی بهشان گفتند. آن قدر که فکر کنم تا آخر عمر در قهوه خانه هم دست به قلیان نزنند چه برسد به حرم مطهر!

  • فاطمه فاطمی

۴۹×۸۷

پنجشنبه, ۶ خرداد ۱۳۹۵، ۱۲:۵۰ ق.ظ

خدایا، به این اشک ها بگو کمی بیشتر خوددار باشند.

     من می خواهم قوی به نظر برسم؛ نمی گذارند...

  • فاطمه فاطمی

جشن دکتر سلام

پنجشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۰:۲۸ ب.ظ
این جشن ها و مراسم ها آدم را دچار حس دوست داشتنی و کاذب "ما بیشماریم" می کند. این قدر که بریزیم و کاخ ریاست جمهوری را تسخیر کنیم و بعد دست در دست هم فریاد بکشیم: "نترسید، نترسید، ما همه باهم هستیم" ... :/
  • فاطمه فاطمی

تقلب مدرکشان را شبهه دار میکند. نمی فهمند!

دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۶ ق.ظ
تا خواستم برگه ی امتحان را تحویل بدهم، دیدم ممتحن گرامی خوابشان برده است. چند دقیقه ای صبر کردم تا چرتشان پاره شود.
بعد بلند شدم برگه ام را تحویل دادم، از کنار دانشجوهایی که امتحانشان را با کمک جزوه ها و پی دی اف های روی گوشیشان جواب می دادند رد شدم و جلسه امتحان را ترک کردم.
  • فاطمه فاطمی

تکلیف

چهارشنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۶:۱۲ ب.ظ

خواب دیدم شهید آوینی معلم ادبیاتمان است. از میز جلو، ردیف به ردیف داشت تکالیفمان را نگاه می کرد. من به گمانم مشق هایم را نوشته بودم، اما هرچه می گشتم پیدایشان نمی کردم...

  • فاطمه فاطمی

ناامید

چهارشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۰ ق.ظ
در پی سفرهای مکرر و انتخاباتیِ فلانی، می گوید: من شده رای سفید بدهم، عمرا اسم او را توی صندوقِ رای نمی اندازم.
می گویم وقتی داری می بینی یک سرِ انتخابات، دارد دو دستی انقلاب را تقدیم دشمن می کند، رای سفید دادن خیانت است. فقط می توانیم دعا کنیم مجبور نشویم به او رای بدهیم. اگر دور پیش، بحث بین انتخاب صالح و اصلح بود، این دوره بحث بین فاسد و افسد نشود! 

این ها حرف های قبلا من بود با کورسویی از امید که شاید هنوز بشود روی مردم حساب کرد. ولی امروز از آقای مهدی محمدی که مهمان دانشگاه بود پرسیدم امیدی برای انتخابات 96 هست؟ گفتند با وضعی که می بینیم نه!
حالا حرف های امروز من این است: رای سفید هم دادیم، دادیم. امیدی برای انتخابات 96 نیست.
  • فاطمه فاطمی