خس

پربیننده ترین مطالب

و کثره عدونا

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۲۰ ب.ظ

همین روزها شیخ نمر برمی گردد و می شود والی حجاز؛ زاریا می شود مرکز رهبری شیخ زکزاکی بر آفریقا.

همین روزها بغض های ما لبخند می شود و خنده های تهوع آور آن ها گریه.

او همین روزها می رسد؛ ظهور نزدیک است...

  • فاطمه فاطمی

فَإِنِّی نَسِیتُ...

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۲۴ ب.ظ
آن شب از وحشت مرگ خوابم نمی برد. فکر می کردم چشم هایم را که ببندم دیگر هیچ وقت بیدار نمی شوم. ولی از بعد از ظهرش، از توی خود دانشگاه و بعد توی بیمارستان و بعد توی خانه آن قدر گریه کرده بودم که دیگر نمی توانستم چشم هایم را باز نگه دارم.
یادم نیست آن شب چه خوابی دیدم ولی صبح که بیدار شدم، همچنان از وحشت بدنم کرخت بود. اولین کار با دست های باندپیچی شده ام صورتم را لمس کردم که ببینم هنوز زنده ام یا نه...

پ.ن: اگر آن روز توی آزمایشگاه فیزیک مرده بودم، هنوز چهلمم نشده بود؛ ولی الان آن قدر با خیال آسوده نشسته ام اینجا که انگار قرار نیست هیچ وقت بمیرم...
  • فاطمه فاطمی

ایستگاه

شنبه, ۷ آذر ۱۳۹۴، ۰۳:۵۵ ب.ظ

نشسته ام توی ایستگاه اتوبوس. آن طرف خیابان، باغبان شهرداری دارد با چوب می زند به شاخه های درخت ها که برگ های زردشان بریزد روی زمین. با درخت ها همذات پنداری می کنم. نمی دانم چرا! اگر ذهنم این همه مشوش نبود حتما دلیل شاعرانه ای برایش پیدا می کردم. ولی حالا فقط به کتک خوردن درخت ها نگاه می کنم و اشک جمع می شود توی چشم هایم.

اتوبوس هنوز نیامده. خانمی می ایستد کنارم. انگشتش را می کشد روی یکی از صندلی های ایستگاه. لابد انگشتش خاکی می شود که نمی نشیند روی صندلی و کمی آن طرف تر منتظر می ایستد. فکر می کنم لابد چادر من هم که حالا نشسته ام روی صندلی خاکی شده. مهم نیست. حالا که گردوخاک نشسته روی تمام زندگی ام، چادر مشکی هم روش. دوباره اشک جمع می شود توی چشم هایم.

اتوبوس هنوز نیامده. من حالم خوب نیست. دیگر نمی توانم اشک هایم را نگه دارم. کاش اتوبوس زودتر بیاید تا من را برساند حرم. این مردم به دختری که توی ایستگاه اتوبوس نشسته و دارد گریه می کند خوب نگاه نمی کنند...

  • فاطمه فاطمی

تفأل

جمعه, ۱۵ آبان ۱۳۹۴، ۰۷:۰۸ ب.ظ

من این مراد ببینم بخود که نیم شبی     به جای اشک روان در کنار من باشی

پ.ن: حضرت حافظ، کجای این عرش نشسته ای که این چنین به اعماق قلب آدم ها نزدیکی؟!

  • فاطمه فاطمی

دو دهه

دوشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۴، ۰۸:۵۲ ب.ظ

پرونده را گذاشته بود جلوی رویش و اطلاعاتم را می پرسید و یادداشت می کرد. پرسید چند سالته؟! خواستم بگویم "هنوز دو ماه مانده تا بیست سالم تمام شود یعنی هنوز نوزده سالم است!" ولی دیدم مطب دکتر جای این چانه زدن ها نیست. گفتم بیست سال و او هم نوشت بیست؛ و خدا می داند چه قدر از این حقیقت تلخ بیست سالگی بیزارم.

  • فاطمه فاطمی

قبورنا فی قلوب محبینا

يكشنبه, ۵ مهر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۳ ب.ظ

می خواهم در قلبم یک کربلا بسازم که همیشه و همه جا همراهم باشد. که هروقت و هرجا دلم گرفت، پر بکشم سوی بین الحرمینش و رو به حرم حضرت عباس، "یا کاشف الکرب..." زمزمه کنم.

به همین امید است که هنوز زنده ام؛ وگرنه فکر برگشتن از همان قبل رفتن هم، امان آدم را می گرفت...

  • فاطمه فاطمی

ساعت چنده؟!

پنجشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۷:۴۵ ب.ظ

تو که می آیی خانه مان، زمان جور دیگری می گذرد. جور شادتری با بپر بپر بیشتر. 

من بی خیالِ عقربه هایی که جلو چشممان روی دیوار چرخ می خورند، مدام از تو ساعت می پرسم و بعد هربار ذوق می کنم که هنوز "بیست دقیقه به ربع" است و تو همچنان کودکی...


پ.ن: تبدیل خاخا به خاله دردناک بود. تبدیل خاله خاطمه به خاله فاطمه دردناک تر. بزرگ شدن بچه ها غم انگیز است. پیر شدن خودم را هم که اضافه می کنم غم انگیزتر... 

  • فاطمه فاطمی

اضغاث احلام

دوشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۴، ۰۱:۱۳ ب.ظ

اینکه بگویی خواب دیده ای یک نفر از سفر زیارتی برگشته، این قدر به دیگران حس خوبی می دهد که مجبور می شوی از تعریف بقیه خواب صرف نظر کنی و در مورد حمله ی گاومیش های غول پیکری که برای سربریدن جلوی پای زائر آماده شده بودند و کلی خون و خونریزی که در ادامه اش اتفاق افتاده بوده، هیچ حرفی نزنی... :/


پ.ن: خواب عمو داوود خدابیامرز را دیده بودم. مادرم بنده خدا، چندین بار باذوق برای فامیل تعریف کرده که من خواب دیده ام عمو از سفر خانه ی خدا برگشته، عجب هم حال خوشی داشته است D:

  • فاطمه فاطمی

زیارت

جمعه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۴، ۰۳:۴۳ ب.ظ

نشسته ام روبه روی پنجره فولاد. نگاهم مدام بین سطرهای کتاب مفاتیح و گنبد طلایی در تردد است. 

قصد خواندن زیارت عشورا را که می کنم، عطر کربلا می پیچد توی حرم. نفس عمیق می کشم. ریه هایم پر می شود از عطر خوب تربت، از حس ناب زیارت...

دلم پرواز می کند سوی بین الحرمین. دلم زودتر از خودم کربلایی می شود...


پ.ن: برات کربلا را مدیون امام رضا هستم. در عرض پنج ماه یک بار ایستادم رو به روی پنجره فولاد و دعا کردم؛ باردیگر ایستادم رو به رویش و تشکر کردم...

  • فاطمه فاطمی

مرگ بر منافقین و کفار

سه شنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۴، ۱۱:۴۵ ب.ظ

معلوم نیست آقایان پشت میز مذاکره چه حرف هایی زده اند که جان کری دو روز پیش در شورای روابط خارجی آمریکا گفته:

"اگر به توافق هسته ای پشت کنیم یک پیام بزرگ برای افراطی ها خواهیم فرستاد و آنها احساس خوبی پیدا می کنند و ما شاهد آنها خواهیم بود. چه کسی می داند که در انتخابات چه می شود؟ اما روحانی و ظریف که خود را در مذاکره با غرب به خطر انداختند و توانستند با غرب مذاکره کنند و به یک نتیجه برسند، به نظرم به دردسر جدی می افتند."


سوال اینجاست اتحاد باهم علیه دشمن یا اتحاد با دشمن علیه حزب رقیب؟! :(

  • فاطمه فاطمی