اردوی قم جمکران
پنجشنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۹ ب.ظ
این آخرین اردوی مدرسه ای مان است قبل از دانشگاه رفتن.
زنگ می زند و می گوید فردا منتظرش نباشیم، حسابی دلشوره دارد و نمی آید. اول دعوایش میکنم و بعد خیالش را راحت می کنم که فوقش تصادف می کنیم، اتوبوس چپ می کند، درهایش قفل می شود، آتش میگیرد و همه می میریم. اسممان را هم می گذارند شهید و رستگار می شویم. می پرسد تو دلشوره نداری؟! می گویم نه! خوشحال می شود و یکی از صندلی های عقب اتوبوس را از حالا برای خودش رزرو می کند.
حالا من حسابی دلشوره دارم. اگر واقعا تصادف کردیم، اتوبوس چپ کرد، درهایش قفل شد، آتش گرفت، او مرد و من زنده ماندم، آیا من مقصر هستم؟! آیا در مرگش نقشی داشتم؟! آیا دادگاه من را به عنوان قاتل مجازات خواهد کرد؟! اگر هم عفو به حکم اعدامم بخورد، آیا با بار عذاب وجدان می توانم زندگی کنم؟! شاید هم خودکشی کردم...
- ۹۳/۰۶/۲۷