خس

پربیننده ترین مطالب

۵ مطلب در دی ۱۳۹۳ ثبت شده است

از رنجی که می بریم

سه شنبه, ۳۰ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۰۶ ب.ظ

آدم یک بار که بشکند، پوست کلفت می شود یا اینکه قلبش ترک برداشته، بیشتر شکننده می شود؟!

من حالا نگران فرداهایم هستم...

  • فاطمه فاطمی

نوفل لوشاتو

دوشنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۰۶ ب.ظ

دقیقه هشتاد و هشت، صفر-صفر مساوی. تا همین حالایش هم حسابی دیر شده است. از جلوی تلویزیون بلند می شوم که زودتر حاضر شوم. بابا اگرچه دیشب گفت که فردا می آید تا تجمعِ جلوی سفارت فرانسه را با هم برویم، اما از صبح بیرون بوده و حسابی خسته است. می پرسم شما نمی آیید؟! می گوید نه. بعد ادامه می دهد البته اگر ایران ببرد من هم می آیم! می خندیم.

می روم توی اتاق لباس هایم را بپوشم. یک دفعه بابا داد می کشد "گلللل، حرفیه که زدم، زود حاضر شو بریم...!"

تا توی خود مترو داشتیم با بابا می خندیدیم...

 

پ.ن: جمعیت یکصدا شعار می دهد "وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد" صدا می رسد به نفرهای عقبی و بلندتر هم می شود. "وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد" فکر میکنم به جهاد؛ فکر میکنم به این همه صحبت آقا از جنگ نرم؛ فکر میکنم به عبارت سرباز جوان جنگ نرم؛ فکر میکنم به أین عمار؛ فکر میکنم به اینکه مگر حکم جهاد را چگونه می دهند؟! فکر میکنم به ارتش دنیا که به این آسانی تا توهین به پیامبر می رسد؛ فکر میکنم به خودم که همچنان منتظر حکم جهاد نشسته ام...

  • فاطمه فاطمی

مریرا

دوشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۳، ۰۶:۴۵ ب.ظ

این دوستی بین ماست که من به پایش آب می ریزم، تصدقش می روم و گل دادن و قدکشیدنش را تماشا خواهم کرد.

"مریرا" اگرچه کادوی تولدم است و همین دیروز هدیه گرفتمش اما تو انگار کن که چهارسال است که می شناسمش. "مریرا" برای من به اندازه ی نقاشی های قشنگ پریسا آشناست، قدر لقمه های نان و پنیر تارا لذت بخش است و به اندازه ی سوییشرت های صورتی محدثه زیباست. 

"مریرا" یک تکه از دوستی ماست که حالا نشسته گوشه ی اتاق جلوی چشم های من!

 

 

پ.ن: "مریرا" ترکیبی است از اول و وسط و آخر نام های محدثه، پریسا و تارا.

  • فاطمه فاطمی

التماس دعا

يكشنبه, ۱۴ دی ۱۳۹۳، ۱۰:۲۸ ب.ظ

اینجا، نفس همه ی ما گرفته است. دعاهایمان از زیر سقف کوتاه و تیره ی دود و آلودگی بالاتر نمی رود.

ای شمایی که زیر آسمان پاک و آبی زندگی می کنید، برای ما هم دعا کنید...

 

پ.ن: "...و استغفر لذنبک و للمومنین و المومنات" سوره محمد آیه 19

  • فاطمه فاطمی

مامان

پنجشنبه, ۱۱ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۱۴ ق.ظ

تا حالا دقت نکرده بودم و نمی دانستم که من بارها و بارها توی صحبت های روزمره ام از مادرم تعریف می کنم. مثلا نقل قولی یا خاطره ای یا هرچیزی که مامان در آن نقش اساسی دارد.

این را بعد از دوستی با م متوجه شدم. چراکه هروقت بین صحبت ها، من حرف مامان را پیش می کشم، یکهو همه ساکت میشویم. بعد من در دلم خودم را برای بار صدم لعنت می کنم و می مانم مستاصل که آیا به م بگویم خدا مادر شما را بیامرزد یا نه؟!

  • فاطمه فاطمی