خس

پربیننده ترین مطالب

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۳ ثبت شده است

خاخا به جای خاله

پنجشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۳، ۰۵:۲۵ ب.ظ

تو قرار است زبان ما را یاد بگیری یا ما زبان تو را؟!

فعلا که همه ی ما با ذوق به جای "دوغ" می گوییم "غود" و تو پیروز این ماجرایی...



پ.ن: خاله بودن بسیار حس خوبی دارد. تو همه ی لذت یک بچه ی کوچک داشتن را حس می کنی بدون اینکه ذره ای از سختی هایش را بچشی. :)

  • فاطمه فاطمی

کوه

سه شنبه, ۲۸ مرداد ۱۳۹۳، ۰۸:۴۹ ب.ظ


کوه عجیب خوب است. پا که بر دامنه اش می گذاری، عظمتش دلت را می لرزاند. نگاهش می کنی؛ "تحسبها جامده" آن قدر سخت و محکم ایستاده است که انگار همه ی سنگینی این کره خاکی را دارد تنهایی به دوش می کشد. انگار آرامش گهواره ی زمین تنها به واسطه ی ایستادگی این میخ هاست.

اما من "و هی تمر مرّ السحاب" را بیشتر دوست دارم. تو بالا می روی از کوهی که خود دارد مثل ابر عبور می کند. تو حرکت می کنی روی چیزی که خود دارد می رود. با هم بالا می رویم. با هم پایین می آییم. با هم می چرخیم؛ تو گویی جمعه ها هم من و کوه با هم دعای عهد می خوانیم.

"سهلها و جبلها" را که می گویم، چه قدر دوست دارم من هم جزو آن مومناتی باشم که از بالای کوه بر دردانه ی خدا سلام می دهند. به "ظهر الفساد فی البر و البحر" که می رسم، انگار داغ دل کوه تازه شده باشد بلندتر از من "فاظهر اللهم لنا ولیک" را می گوید. من سه بار "العجل العجل" می گویم اما کوه آن قدر تکرار می کند که صدایش تا دورها می رود. تا جایی که مخاطب کلام پژواک صدایمان را می شنود.

کوه عجیب خوب است. هرچه بالاتر می روی، نه اینکه خدا نزدیک تر شود که تو دورتر می شوی از هرآنچه خدا را از تو دور می کند. چه قدر کوچک می شود هرچیزی که بزرگی اش در نظرت، جای بزرگی خدا را می گرفت.

کوه عجیب خوب است...

 

پ.ن: و چه قدر این تاب خوردن و معلق ماندن دوست داشتنی است...

  • فاطمه فاطمی

آبله مرغون

سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۳، ۱۱:۵۲ ق.ظ


شاید این یک جک خنده دار باشد که دختری درست شب قبل از مراسم خواستگاری، آبله مرغون بگیرد...

 

پ.ن: نقش اول یک جک را بازی کردن اصلا حس خوبی ندارد. :(

  • فاطمه فاطمی

فکر

چهارشنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۳، ۰۲:۴۱ ب.ظ


من از ذهنم کار نکشیده ام. مغز من یک موجود نحیف و لاغر است که لابد این روزها از زور فشار فکر، کمرش نزدیک شکستن است. من نمی دانم کمر مغز کجاست اما می دانم اگر بار فکری روی دوش مغز زیاد شود و کمرش درد بگیرد، نتیجه اش این می شود که یک شب تا صبح هرکار می کنی خوابت نمی برد.

مغز من دارد فکر می کند که با رتبه 1561 ریاضی چه کار می توان کرد؟! آیا انتخاب رشته کار آسانی است و از دست خودم برمی آید یا باید بسپارمش به این موسساتی که دارند روز به روز مثل قارچ تکثیر می شوند؟! آیا من رشته ی مورد علاقه ام را انتخاب کرده ام؟! آیا این انتخاب درستی است؟! از طرفی آیا او انتخاب درستی است؟! آیا من توان کارهایی به این بزرگی را دارم؟! آیا خودم این قدر بزرگ هستم؟! ویژگی منفی او چیست؟! ویژگی مثبت او چه طور؟! چه چیزهایی برای من مهم هستند؟! آیا این تصمیم عاقلانه ای است؟! آیا...؟!

پ.ن: کمر مغز شاید جایی نزدیک کمر خودمان باشد! این روزها کمر خودم هم دارد می شکند...

  • فاطمه فاطمی

الحمدلله علی ما هدانا...

سه شنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۳، ۱۰:۵۵ ق.ظ


می گویند بهشتی ها بعد از اینکه از پل صراط رد می شوند، یک الحمدلله می گویند که  لذتش، غایت همه ی خوشی های عالم است.

به گمانم حس آن لحظه از جنس همین حس خوب عید فطر است؛ البته که هزاران برابر بیشتر...

 

  • فاطمه فاطمی

و جادلهم بالتی هی احسن...

دوشنبه, ۶ مرداد ۱۳۹۳، ۰۱:۱۷ ق.ظ


"باشه تو راست میگی" گاهی بزرگ ترین دشنام دنیاست که آوار می شود روی تمام حرف های منطقی ات...

 

پ.ن: عجیب قاعده ی دشواری ست این " مرنج و مرنجان". مرنج از مرنجان سخت تر...

  • فاطمه فاطمی