خس

پربیننده ترین مطالب

سرطان لعنتی

سه شنبه, ۹ شهریور ۱۳۹۵، ۰۲:۵۲ ق.ظ

بغلش کردم. او گریه می کرد من هم بیشتر.

می گفت مادرم همه چیزم بود؛ می گفت خیلی تنها شدم؛ می گفت برای من خیلی زود بود؛ می گفت حالا بدون مادرم چه کار کنم؟!...

من ولی حرفی برای دلداری دادن نداشتم. فقط بغلش کرده بودم و گریه می کردم؛ شاید از خودش هم بلندتر.

  • فاطمه فاطمی

نظرات  (۳)

  • انــــــ ـار
  • اوووه....
    خیلی سخته....

    خدا صبرشون بده
    پاسخ:
    هرچه قدر این مدت مریضی برای شفای زن دایی دعا کرده بودیم، حالا باید چندبرابرش را برای آرامش دل دختردایی دعا کنیم.
    سلام...
    وای!
    خدا صبر بده، فقط همین.
    من فکر نبود پدرو مادر رو هم که می کنم اشک تو چشمام حلقه می زنه.
    پاسخ:
    سلام
    کاش می شد دعا کرد سایه ی همه ی پدر و مادرا همیشه مستدام باشه...
  • پلڪــــ شیشـہ اے
  • بغض داغ ...

    خدا صبر فراوان بهشون بده بحق حضرت زینب سلام الله علیها.
    ان شاءالله که همه پدر مادرا سالم و سلامت بالای سر بچه هاشون باشن.
    پاسخ:
    دایی می رود بانک و با بغض و با اشک قسط هایش را پرداخت می کند.
    متصدی بانک نمی داند که این قسط وام های متعددی است که برای درمان همسرش گرفته بود...

    ارسال نظر

    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">