خس

پربیننده ترین مطالب

فَإِنِّی نَسِیتُ...

سه شنبه, ۸ دی ۱۳۹۴، ۰۳:۲۴ ب.ظ
آن شب از وحشت مرگ خوابم نمی برد. فکر می کردم چشم هایم را که ببندم دیگر هیچ وقت بیدار نمی شوم. ولی از بعد از ظهرش، از توی خود دانشگاه و بعد توی بیمارستان و بعد توی خانه آن قدر گریه کرده بودم که دیگر نمی توانستم چشم هایم را باز نگه دارم.
یادم نیست آن شب چه خوابی دیدم ولی صبح که بیدار شدم، همچنان از وحشت بدنم کرخت بود. اولین کار با دست های باندپیچی شده ام صورتم را لمس کردم که ببینم هنوز زنده ام یا نه...

پ.ن: اگر آن روز توی آزمایشگاه فیزیک مرده بودم، هنوز چهلمم نشده بود؛ ولی الان آن قدر با خیال آسوده نشسته ام اینجا که انگار قرار نیست هیچ وقت بمیرم...
  • فاطمه فاطمی

نظرات  (۲)

آخ...!

پی شده؟
آزمایشگاه را ترکوندید؟!
پاسخ:
آزمایشگاه که بله ترکید! D: 
منتها خداروشکر خودمون هنوز سالمیم (:
تا جاییکه تونسته بودم خودمو نگه داشته بودم ،اما...
وارد مترو که شدم،پاهایم بی اراده سست شدند و کف قطار بدون توجه به نگاههای مضطرب دیگران اشکهایم مجال فکر را از من گرفته بودند..
و نمی دونستم چجور به مقصد رسیدم...

خدا رو هزاران بار شکر..به خاطر لطفی که نصیبمون کرد ولی اینبار قدر باهم بودن رو بیشتر میدونیم...

+عاشفتم :)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">